از دیشب که هوا عجیب شد و چند فصل رو تجربه کردیم تا به این لحظه، هیچ چی جالب تر از قول بنده خدایی نبود که گفت: شنیدم تا هفت سال دیگه این شهر به خاطر هواش خالی از سکنه میشه :|
از صبح افتاده بود تو کلهم: پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار/ تنها به این بهانه که بارانی ات کنند»
آدم باید یک جایی داشته باشد که فقط خدا بخواندش.
نه وبلاگنویس ها، نه اینستا بازها، نه مخاطب ها، نه بازرس ها، نه استادها، نه مشتری ها، نه معتادها (یک زمانی این گروه را ساپورت میکردم)، نه هیچکس دیگر. فقط خدا بخواند، و فقط خدا کامنت بگذارد، و لایک و دیسلایک کند، و نمره بدهد، و به به بگوید.
میروم چنین جایی را افتتاح کنم.
با سلام!
با یکی از معدود نوشته های بلند (و البته محاوره ای) این وبلاگ در خدمتتون هستم.
واللا در مورد موثر بودن وبلاگ ها، به نظرم هرکسی یه جنبه ای رو در نظر می گیره. من چیزی رو می خونم که ذهنمو قلقلک بده. (شاید واژه ی ذهنورزی -با الهام از دستورزی(کاری که خواهر زاده شش ساله ام انجام میده)- مناسبش باشه.) در ادامه وبلاگ هایی ازین دست معرفی میشن. اولویتی هم در کار نیست.
۱.
ن و القلم و ما یسطرون
: خودتون بخونید می فهمید.
۲.
جوب در آسمان:
این پست رو بخونید.
۳.
طفل کبیر: قلم خوبی دارن و البته ذهن سالمی.
۴.
بازتاب نفس صبحدمان: ایشون از اتفاقات ساده زندگی درس های جالبی می گیرند. (
این پست از وبلاگ شماره ۳ نوشته های ایشون رو توصیف می کنه انگار.)
به اضافه اینکه قسمت توضیحات وبلاگ (هم متن و هم تصویر) گهگاه عوض میشه و تنوعیه برا خودش.
۵.
کوچش: با ایشون خیلی حس همذات پنداری دارم.
۶.
کویر: اخیرا آپدیت نمیشه ولی یک نوع دلتنگی غریب توی متن ها مشاهده میشد؛ دلتنگی انسان معاصر شاید.
در پایان از هرکس که مایل باشه (مخصوصا بزرگوارانی که تو لیست بالا هستن و ننوشتن اینو) دعوت می کنم تو این پویش شرکت کنه.
پر توفیق باشید!
+
قوانین این پویش
فقط چون خودت گفتی :نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفورُ الرَّحیم»*
وگرنه از این سمت که نگاه کنیم، أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ.أَنَا الَّذِی أَخطَأْتُ.أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ.»**
+ من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد
می توانی مگر این دوست به دادم نرسی؟!»
* حجر/۴۹
** عرفه
بزرگواری که گاهی نوشته های منو کپی می کردید؛
خیلی برام سوال شد یهو چرا از رو صفحه رادار محو شدید. لطفا در صورت صلاحدید، پاسخگو باشید.
(خودمانی نوشت:
من هشتاد درصد سوالای بی جوابم به صفحه رادار و متعلقاتش بر می گرده. چون آدمیزاد بی بال، فقط به قید خلبانی میتونه پرواز کنه.)
. هرکس تو را آرزو» کند نه ها،
هرکس تو را از آرزوهایش بیشتر بخواهد»
+ خواستن گاهی از حد یک هوس، یک آرزوی صرف فراتر می رود؛ می شود عطش». عطش یک تن را که هیچ، یک من را با تمامی متعلقاتش می کَشد و می برد و چه بسا برساند.
+ به اضافه روزانه سمت چپ همین صفحه، آن پایین، قابل مشاهده ست، که از نوشته های موزه بهتر است و کسی منکر نمی شود.
.
درباره این سایت